امین مامان میتونه حرف بزنه........
جوووووووووون دلم نفس مامان سلام بعد از یه تاخیر طولانی بالاخره موفق شدم به وبت برسم و از بزرگ شدنت بگم.راستش این روزها خوابت خیلی کم شده یا اصلا بهتره بگم به جز شبها دیگه روزها نمیخوابی و برای همینم یه لحظه هم نمیتونم سر کامپیوتر بشینم چون شما زودتر از من دست به کار میشی. مثلا چند روزی بود که موس رو خراب کرده بودی و حالا یه تازشو خریدیم. خیلی دوست دارم کارهای هر روزتو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بفهمی چه شیطونی بودی ولی واقعا نمیذاری . اول از همه میخوام بگم که مامان و بابای منوکه قبلا مامانجون و باباجون صدا میکردی حالا دیگه آنا و آتا یادت دادیم آخه دایی محسن که از همون ا...
نویسنده :
مامان مهدیه
11:49