امین جونم 17 ماهه شد
قربونت برم ١٧ ماهگیت مباررررررررررررررررررررررک
عزیز دلم این ماه موهات بلند شدند و اذیتت میکنن و میخوام نزدیک عید کوتاهشون کنیم ولی موهات که میافته روی پیشونیت خیییییلللی ناز میشی. راستش زیاد دلم نمیخواد کوتاشون کنیم. برای همین توی خونه گیره میزنم تاچشمای خوشگلتو اذیت نشن. خودت هم که راحت میشی و کاری با گیره نداری.
امین جونم این روزها به قدری شیرین شدی که هر کس یه بار میبیندت نمیتونه ازت دست برداره و زودی دلش برات تنگ میشه.بین اقوام که صحبت امین جونه و کارهای شیرینش.یعنی عسل فامیل شدی عسلم.همه کارهات بانمکند حتی گریه های نازت.هر کاری میکنیم زودی یاد میگیری و انجامش میدی.مثلا میگیم امین هووووووووووو توهم با اون لبهای کوچولوت میگی مامان هوووووووووووووووووو. دیگه رقصیدنت که واقعا باورنکردنیه آخه دقیقا مثل بزرگهاست مخصوصا اون قر کمرتکه فیلمش هست.
کاغذ و خودکار هم خیلی دوست داری. یه نیم ساعتی مشغول میشی و خط خطی میکنی و صدات در نمیاد.وقتی هم خسته شدی دستها و پاهاتو نقاشی میکنی و بعدش میاری نشونم میدی و میگی اه اه
بابایی رو که میبینی همش میخوای بازی کنین آخه بابایی اصلا از بازی کردن باهات خسته نمیشه و هر مدلی باهات بازی میکنه مثلا دراز میکشه روی مبل و تو میندازیش زمین و با صدای بلند میخندی یادالی میکنین به هم یا پشتش سوار میشی و میدوین خلاصه که با دیدن بابا دیگه مامان بای بای...مگر وقتی که ممه یادت بیفته و از همه چی دست بکشی و بچسبی به من.
راستی امروز میریم لباسهای عیدت رو بخریم.
جیگرم عسلم قند ونباتم گل پسرم تاج سرم عاشقتم.