امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

دراومدن 4 تا مروارید بزرگ باهم ............

     امین مامان خدارو شکر این بار هم تب و اسهالت زیاد طول نکشید و حالت خوب شد.این ٤ تا دندون بزرگی که باهم درمیاند خیلی اذیتت میکنن. طوری دیگه نمیخوام اون روزهای بد رو یادم بیارم . اون تب . غذا نخوردن . گریه های زیاد . .........بااینکه دکترها اصلا این مسئله رو قبول ندارند ولی من معتقدم که این اسهالها و تبهای مکرر که داری همش به خاطر این دندونهاست. الان که میخندی ٢تا دندون خوشگل از بالا و ٢تا از پایین دیده میشند.نمیدونم چرا یه مدت خبری از دندون جدید نمیشه وقتی هم میشه دوتا دوتا باهم درمیاری.که این باعث میشه جند روزی سخت مریض بشی.امیدوارم دیگه دندونهاتو خیلی راحت و بدون هیچ مریض شدنی دربیاری خوشگل م...
9 بهمن 1392

16 ماهگیت مبارک جیگر

           عشقولکم ١٦ ماهه کنارمون شیرینترین لحظات رو برامون آفریدی. امیدوارم همه لحظات عمرت شیرینتر از عسل باشه گلم. این ماه یه کار بهخصوصی که خیلی خوب میتونی انجام بدی اینه که با زبون خودت میتونی منظورتو به ما بفهمونی.خیلی خنده دار حرف میزنی.از دستت هم کمک میگیری و چنان جدی صحبت میکنی که انگار واقعا یه چیز خیلی مهمی رو میخوای بگی اما حیف که نمفهمیم چی میگی.خیلی دوست داری حرف بزنی ولی بیشتر زمانی صحبت میکنی که به صورت جدی ازت چیزی بپرسیم و اگر به زبون کودکی باهات حرف بزنیم جواب نمیدی.یعنی عاشق این مدل حرف زدنتم. این ماه برای اولین بار توی شیرت عسل ریختم و نوش جون کردی&nb...
22 دی 1392

واااای بازهم خرابکاری....

    چندروز پیش داشتم آماده میشدم بریم بیرون.برای همینم کیف آرایشم روی میز بود البته چون شما دنبال یه فرصت بودی تا چندتا از لوازم آرایشمو برداری برای همین هم هربار زیپشو فورا میکشیدم. اما نگو که شما همون چند لحظه کار خودتو کرده بودی. آخه بعد از اینکه خیلی عصبانیم کرده بودی نمیدونم چی شد که خیلی با آرامش رفتی اتاق دیگه وتا چند دقیقه صدات در نیومد منم فکر میکردم داری تی وی نگاه میکنی و راحت کارمو میکردم.وقتی تموم شدم اومدم لباسهاتو تنت کنم تا بریم.اما تا اومدم صحنه ای رودیدم که ای وااااای نمیدونستم باید جیغ بزنم بخندم یا گریه کنم؟ بعععععععله رز مو برداشته بودی وبه همه جا مالیده بودی. صورتت . دستهات...
22 دی 1392

نازدونه مامان....

                    فدای چشمهای خوشگلت بشم من مامانی          پسر گلم  این روزها دیگه بزرگ شدی .راستش بعضی وقتها دلم برای چند ماه پیش تنگ میشه.دیشب حدود ساعت 1 شب بود که سه تایی داشتیم فیلمهای چند ماه پیشتو میدیم اون موقعهایی که هنوز نمیتونستی بشینی بعدش چهار دست وپا رفتنتو و زمانی که هنوز نمیتونستی سرپا وایستی و تالاپ تولوپ زمین میخوردی و از تلاش کردن دست برنمیداشتی.واقعا باورم نمیشه. چقدر زود همه این مراحل زیبا سپری شدند و با کارهای دلنشینت اصلا متوجه گذر زمان نبودیم و هر لح...
15 دی 1392

دومین شب یلدای امین جون

                                      عسلم  بیا در بلندترین فرصت شبانه از هزار رنگی پاییز به یکرنگی زمستان برسیم .                                                          &n...
1 دی 1392

قندعسلم 15 ماهگیت مبارک

            نفسم امروز ١٥ ماه که دوست داشتن رو به زیباترین شکلش باهات تجربه کردم.              امروز ١٥ ماه که احساس زیبای مادر بودن رو برام هدیه کردی. هر لحظه از این ١٥ ماه برام خاطره بوده و لحظه لحظه های زیبایش را هرگز از یاد نخواهم برد.   این ١٥ ماه شیرین ترین روزهای زندگیم بودند. و مطئنم که از این پس نیز اینگونه خواهند بود.   هر خندیدنت زیباترین و لذت بخشترین و دوست داشتنی ترین لحظه را آفرید.             خدایا بابت هم...
27 آذر 1392

این روزهای عسلم 2

    فندق مامان از کجای کارهات بگم آخه. این روزها اینقدر شیطونیهات زیاد شدن که دیگه حتی نیم ساعت هم نمیرسم بشینم  سر رایانه و وبتو آپ کنم. شبها محاله زودتر از یک و نیم بخوابی. دیگه تا اون موقع من وبابایی از بیخوابی هر کدوممون یه گوشه از خستگی و بی خوابی بیهوش میافتیم. شما هم که به کارهات مشغولی یعنی فکر کنم از صبح تا شب 100 دور خونه رو طواف میکنی و دنبال یه چیز جدید میگردی. فرق نمیکنه چی باشه.فقط اسباب بازی نباشه. از قاشق و قابلمه گرفته تا برس و کرم و باطری و... روزها هم که فقط 1 ساعت یا فوقش یه ساعت ونیم میخوابی. نمیدونم چی شده که خوابت اینقدر کم شده. وقتی خوابت میاد اینطوری گوشتو میخوای از جابکنی و ا...
18 آذر 1392

تولد 2سالگی پسرعمه عطا

                                     تولدت مبارک عطاجون               روزجمعه ١آذر تولد پسر عمه عطا بود که یه جشن خودمونی گرفته بودند. امین مامان قربونت برم که همش دلت میخواد باهم بازی کنین اما عطاخان با اینکه همش ١٠ماه ازت بزرگتره  زیاد باهات راه نمیاد و میخواد ازش دوری کنی. الان که فسقلی هستین. امیدوارم وقتی بزرگ شدین و برای خودتون آقایی شدین حسابی هوای هم...
4 آذر 1392

آغاز داستان سرما و سرماخوردگی

                                      قندونک مامان فدات بشم که دوباره سرما اومد و سرماخوردگیهای پی در پی شروع شد. قربونت برم دیگه نمیدونم چیکار کنم تا سرما نخوری وهمیشه حالت خوب باشه. خدایا با اینکه برف و بارونتو خیلی دوست دارم اماراستش به خاطر نی نی کوچولوم که طاقت سرما رو نداره از اینکه زمستون داره میاد زیاد خوشحال نیستم.  اسم این فصل گذاشتم      فصل خونه نشینی و سرما خوردگی وای که تابستون چه حالی میکرد...
1 آذر 1392

آغاز 15 ماهگی همزمان با عاشورای حسینی

         السلام علیک یا علی اصغر (علیه السلام)                            یا امام حسین تورو به جون فرزند شش ماهه ات که جان و روح وتنم به فداش قسمت میدم که فرزند یکی یدونه منو همیشه خودت حافظش باشی و تا قیامت یاریش کنی. الهی امین پسرکم چه خوبه که اکثر ماهگردهات با یک مناسبت همراهه و این ماه هم مصادف شد با عاشورای حسینی. گلم امسال هم مثل سالهای قبل عاشورا رو توی احسان ونذری حاجاقاینا(پدربزرگ مامان) مشغول بودیم .امسال هم خداروشک...
24 آبان 1392