روزهای غم انگیز آخر سال
سلام مامانی. این آخرین روزهای سال 92 رو اصلا دوست ندارم.چون پدر بزرگم (حاجاقا)مریض شده و رو تخت بیمارستانه.از اونجایی که واقعا مهربون هستند وبیماریشون خیلی یهویی شد این روزها حال همه فامیل گرفته است مخصوصا حال مامانجون و خاله جون. اگه از بیماریش بگم میفهمی چقدر بیماری سخت و ناآشناست.حدود 1 ماه پیش میگفتند دندون مصنوعیم زبونم رو زخم کرده و یه چند وقتی که استفاده نکنم خوب میشم. اما همینطور که اصلا از دندون مصنوعی استفاده نمیکردند زبونشون بدتر میشد. تا اینکه 20روز قبل از زبونشون با چه سختی نمونه برداری (بیوپسی)کردند و 3روز پیش که جوابو دادند مشخص شد که سرطان دارند و باید خیلی زود جراحی بشن.هممون از این خبر یه چند ساعتی نمیتونستیم یه کلمه حرف بزنیم بعدش هم که گریه و............
بالاخره روز شنبه 24 اسفند که مصادف با روز وفات حضرت فاطمه زهرا بود زبان و گردنشون رو که دکتر گفته بود احتمالا به گردنشون رسیده جراحی کردند که حدود 5ساعت طول کشید و تقریبا یک سوم زبانشونو برداشتند. و حالا هم خیلی درد دارند و به سختی میتونند صحبت کنند. آخه میگم خدایا این دیگه چه جورشه. همه جور مریضی شنیده بودیم الا این جوریشو.دیروز که رفتیم عیادتشون به زور جلوی گریه مو گرفته بودم چون خودشون از مریضیشون خبر ندارند و فکر میکنن فقط یه عفونت شدید کرده.برای همین باید جلو روشون خیلی بانشاط حرف بزنیم ولی مگه میشه؟؟؟؟؟
از همه دوستهای خوبم میخوام برای شفای تمام بیماران مخصوصا پدر بزرگ عزیزم دعا کنند که حالشون کاملا خوب بشه و دیگه این زهرماری بره و برنگرده.