این روزهای عسلم 2
فندق مامان از کجای کارهات بگم آخه. این روزها اینقدر شیطونیهات زیاد شدن که دیگه حتی نیم ساعت هم نمیرسم بشینم سر رایانه و وبتو آپ کنم. شبها محاله زودتر از یک و نیم بخوابی. دیگه تا اون موقع من وبابایی از بیخوابی هر کدوممون یه گوشه از خستگی و بی خوابی بیهوش میافتیم. شما هم که به کارهات مشغولی یعنی فکر کنم از صبح تا شب 100 دور خونه رو طواف میکنی و دنبال یه چیز جدید میگردی. فرق نمیکنه چی باشه.فقط اسباب بازی نباشه. از قاشق و قابلمه گرفته تا برس و کرم و باطری و... روزها هم که فقط 1 ساعت یا فوقش یه ساعت ونیم میخوابی. نمیدونم چی شده که خوابت اینقدر کم شده.
وقتی خوابت میاد اینطوری گوشتو میخوای از جابکنی و انگشتتو میکنی تو گوشت. البته اینجا همون لحظه از خواب بیدار شده بودی ولی هنوز خوابت میاومد.قربون چشمای خوشگل پف کرده ت بشم.
امین عااااااااااشق موبایل و نانای..............
تی وی رو هم که نگو موندیم تو حسرت اینکه یه برنامه رو بتونیم راحت نگاه کنیم.آخه وای میستی جلوشو هر وقت میبینی ما خیره شدیم به تی وی فورا میری و خاموشش میکنی. عصبانی هم که میشیم اینقدر میخندی که آخرش هممون میزنیم زیر خنده.
از غذا خوردنت که بخوام بگم خودت خندت میگیره.از صبح ساعت 10که بیدار میشی تا ساعت 3 عصر به هیچی لب نمیزنی تا وقتیکه ١ساعت بخوابی و بیدار که شدی ماشالا اینقدر میخوری که نمیشه سیرت کرد. البته باید همراه با بازی و بدو بدو کردن باشه .تا شب که میخوابی همه چی میخوری.سرلاک رو که قبلا دوست داشتی مخصوصا طعم خرما و گندم الان دیگه یه قاشق هم نمیخوری.
فدات بشم مامانی این روزها که اولین برف امسال هم بارید و هوا خیلی سرده اونقدر خونه موندی که داری کم کم عادت میکنی چون قبلا هرکس بیرون میرفت پشت سرش گریه میکردی ولی الان هرکس میخواد لباس بپوشه وآماده رفتن بشه تو بای بایتو شروع میکنی. گریه هم اصلا. آخه جیگرمی و عاششششقتم.
واما یه کار خطرناکی هم که میکنی دایم سر اجاق گازی وهمش با ولوماش بازی میکنی. هر چی میذارم بپزه بعدش میام میبینم یا داره میسوزه یا زیرش خاموشه.و یه کار خطرناکم اینکه همش میایستی لب میز تی وی و از اونجا نگاش میکنی که چند روز پیش محکم خوردی زمین و یه طرف صورتت کبود شد. واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم آخه میترسم تی وی رو بندازی زمین و خودت........................
یه کار با مزه هم که میکنی هرجا مهر میبینی زود الله اک... شروع میکنی و میشینی زمین و میخوای نماز بخونی. البته حتی یک مهر سالم نداریم همشون رو دو یا سه تیکه کردی.
هورا مرواریدهای پنجم و ششمت هم که از بالاشکفته شدند. مبارکت باشه نفس مامان. جووووووووونم الان4تا بالا دندون داری و 2تا پایین.
خوشگلم الان فقط همینها یادمه البته خیلی کارهای دیگه هم میکنی که تو پستهای دیگه برات تعریف میکنم.
بریم سراغ چندتا عکس بامزه از این روزهات....
اولش اصلا عروسک دوست نداشتی حتی ازش میترسیدی مخصوصا از موهاش.بعدا کم کم باهاش دوست شدی.ولی نه خیلی صمیمی.
لالایی میکردیش و شیشتو داده بودی بهش...
واما بعد از چند دقیقه .................برو بابا حوصلتو ندارم.
تازگیها هم ماشالا قدت بلند شده و دستت به کلیدها میرسه. که این هم یه برنامه دیگه است.هر وقت دلت میخواد روشن خاموش و خنده.........