آغاز داستان سرما و سرماخوردگی
قندونک مامان فدات بشم که دوباره سرما اومد و سرماخوردگیهای پی در پی شروع شد.قربونت برم دیگه نمیدونم چیکار کنم تا سرما نخوری وهمیشه حالت خوب باشه.
خدایا با اینکه برف و بارونتو خیلی دوست دارم اماراستش به خاطر نی نی کوچولوم که طاقت سرما رو نداره از اینکه زمستون داره میاد زیاد خوشحال نیستم.
اسم این فصل گذاشتم فصل خونه نشینی و سرما خوردگی
وای که تابستون چه حالی میکردیم زودی یه لباس راحتی میپوشوندمت و هرجایی دلمون میخواست میرفتیم.
ولی الان چی؟؟برای یک ساعت بیرون رفتن البته مهم باید کلی لباس تنت کنم و دعا کنیم که بعدا سرما نخوری.
عسلم چند روز قبل اصلا روزهای خوبی نبودند چون دوتایی باهم سرما خورده بودیم. فدات بشم حدود یک هفته ای بود که لب به هیچی نزده بودی به جز شیر .قاشق رو که میدیدی یا فرار میکردی یا یا جیغ میزدی.فکرکنم به خاطراسهال استفراغی بود که داشتی.بردیمت پیش دکتر مدرس گفتند باید زمستون خیلی مراقبت باشیم و زیاد تو هوای سرد نری.گفتند اصلا نباید نگران نخوردنت باشم چون بعد از اینکه سرما خوردگیت خوب شد همه چی میخوری که شکر خدا امروز همین اتفاق هم افتاد. واقعا دکتر خوبی بود .فقط دو تا شربت برات نوشت و کلی توصییمون کرد. تو هم با ایشون دوست شده بودی و کلی باهاشون بازی کردی. همونطور که گفته بودندسرماخوردگیت که داره بهتر میشه کم کم داری غذا میخوری مثلا امروز کمی سرلاک و سیب رنده شده و کته خیلی نرم خوردی.جیگرم از اینکه میبینم غذا میخوری انگاری دنیا رو بهم میدن.
ایشالا دیگه مریض نشی و همیشه لبتو خندون ببینم نمکدون مامانی.