نازدونه مامان....
فدای چشمهای خوشگلت بشم من مامانی
پسر گلم این روزها دیگه بزرگ شدی .راستش بعضی وقتها دلم برای چند ماه پیش تنگ میشه.دیشب حدود ساعت 1 شب بود که سه تایی داشتیم فیلمهای چند ماه پیشتو میدیم اون موقعهایی که هنوز نمیتونستی بشینی بعدش چهار دست وپا رفتنتو و زمانی که هنوز نمیتونستی سرپا وایستی و تالاپ تولوپ زمین میخوردی و از تلاش کردن دست برنمیداشتی.واقعا باورم نمیشه. چقدر زود همه این مراحل زیبا سپری شدند و با کارهای دلنشینت اصلا متوجه گذر زمان نبودیم و هر لحظه برامون دلبری میکردی. الان خودت هم از دیدن این فیلمها به وجد میای.تنها چیزهایی که تو رو یه جا میخکوب میکنن تبلیغات بی مزه تلویزیون که حالم از بعضی هاشون مخصوصا این کفشهای پیاده روی تن تاک و کباب پز پلین که فکر کنم هر روز 20باری یا بیشتر پخش میکنن به هم میخوره ولی خوب چیکار کنم که تو عاشقشونی و مجبورم به خاطر گل پسرم تحمل کنم. اونقدر دوستشون داری که وقتی صدای شروع شدن تبلیغات رو میشنوی هر جا که باشی بدو بدو خودتو میرسونی جلوی تی وی و وایستاده تماشا میکنی بعضی وقتها اونقدر وایمیستی که دیگه ناراحت میشم و خودم مینشونمت آخه خودت که هیچی به غیر از اونها نه میشنوی و نه میبینی.وقتی هم تو رایانه فیلمهاتو نگاه میکنیم میشینی بغلمو با ذوق و شوق فراوون فیلمهای نی نی کوچولو رو میبینی.
یه کار دیگه هم که نشون میده آقا شدی اینکه دیگه مثل اولها موقع لباس عوض کردنت داد و بیداد نمیکنی و خودت به پوشیدنشون کمک میکنی مثلا دستتو بالا میاری تا راحت تر تنت کنم .
وقتی کاپشن و کلاهتو میبینی زودی میگی( مامان دداااااااااااخ)یعنی بریم؟ زودتر از من کلاهتو میندازی سرت و آماده رفتن میشی.
امین هر چیزی که میبینی میخوای دستت بگیری و نگاهش کنی از بس پسرم با هوش و کنجکاو ه.من هم هرچی بخوای میدم دستت تا نگاش کنی.البته به جز چیزهای خطرناک مثل چاقو که خودت هم میگی جیییییییییییییییییییزه.
نازدونه مامان این روزها به قدری عاشق شیشه شیرت شدی که به جای غذا فقط میخوای شیشتو بخوری و به به بگی.ولی از غذا خوردنت اصلا راضی نیستم.آخه مثلا باکلی بازی و سرگرمی تنها نصف تخم مرغ میخوری. منم برای اینکه دائم شیر نخوری روزی دوبار آب لیمو و پرتغال میگیرم و میریزم تو شیشه ات و نوش جون میکنی آخه خیلی مفیده و به همه مامانها پیشنهاد میکنم اینکار رو برای نی نی هاشون بکنن چون به نظرم خیلی میتونه جلوی سرماخوردگی رو بگیره.
شیرتو که خوردی ته موندشو دور از چشم من هر جا که دلت خواست میریزی و.....
وقتی هم که چیزی میگم بهت شاکی میشی و بیشتر از من عصبانیتر و.....
وای از هوش بچه های این زمون هر چی بگیم کم گفتیم. بعضی وقتها کارهایی میکنی که تعجب میکنم از کجا یاد گرفتی.مثلا وقتی تی وی مسجدی رو نشون میده زودی میگی مامان اللللللله اک....یا حتی روز شهادت امام رضا که 12 این ماه بود با هربار دیدن حرم مطهر سینه میزدی و الللللللله اک.... میگفتی.
امین گلم بعد از همه این کارهات میخوام بگم
تمام هستی ما هستی.
روز ١٣دی تولد دایی علی (دایی مامانی)بود که یه تولد خودمونی گرفته بودند.
محمدرضا و امین محو تماشای تار زدن دایی علی.
کشوی یخچال رو درآوردم تا بشورمش از اونجا که یه اسباب بازی تازه پیدا کرده بودی زودی سوارش شدی و گفتی نن نن. منم گفتم چشم و یه نیم ساعتی با هم بازی و کشو سواری کردیم.