امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

آغاز22 ماهگی همزمان با نیمه شعبان

       بي تو اي صاحب زمان بي قرارم هر زمان از غم هجر تو من دلخسته ام  همچو مرغي بال و پر بشکسته ام اللهم عجل لوليک الفرج  نازدونه مامان 22 ماهگیت البته با 2 روز تاخیر مبارک.ایشالا خود امام زمان همیشه نگهدارت باشه و تو هم در تمام عمرت لحظه ای از وجود ایشون غافل نباشی و تو تمام کارهات آقا رو ناظر و شاهد ببینی. عزیزم این ماه هم مثل ماههای قبل با وجودت دلخوشی و شادی به زندگیمون بخشیدی.هر لحظه با تو بودن مثل طلا برام ارزشمند و زیباست. خوشگل پسرم دوست دارم قد یه دنیا عاشقتم.  الان میخوام چند تا از شیرین زبونیهات که واقعا با نمک هستند برات بگم. ک...
25 خرداد 1393

چقدر زود گذشت!!!!

                                     سلام عسلی مامان.امروز میخوام خاطرات می می خوردنتو از روز به دنیا اومدنت تا پایانش مرور کنم که هر روزش برام لذت بخش بود. روز پنجشنبه 23 شهریور 91 بعد از استرسهای فراوان بالاخره ساعت 9:45 صبح نی نی کوچولوموی 3کیلو و 300 گرمیمون توسط دکتر گرانسایه در بیمارستان زکریا به دنیا اومدند.بعداز اینکه منو از اتاق عمل به تختم انتقال دادند در حالیکه از درد دارم به خودم میپیچم برای دیدنت خیلی عجله داشتم ضمن اینکه آنا و بابا هم پیشم بودند و اونها قبلا تورو دیده بودند.بعداز حدود نیم ساعت خانم پرستار تورو آورد و تو...
9 خرداد 1393

غصه تو نبینم هلوی مامان

امین گلم امروز اولین روزیه که تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت. برای همین هم از صبح که هی اومدی سراغ شیر خوردن گفتم اوف شده و وقتی دیدی که باند پیچی شده دیگه چیزی نگفتی و خیلی ناراحت برگشتی.بمیرم برات که اینقده غمگینی . من که به زور جلوی اشکامو میگیرم وقتی اینطور میبینمت.میخوام چند شب دیگه که تو خوابی بخوری ولی بعد دیگه کلا با ممه بای بای بکنی.امیدوارم  زیاد سخت نباشه و راحت فراموشش کنی. ...
3 خرداد 1393

قند عسلم 20ماهگیت مبارک

گل پسرم. جون دلم. یکی یدونم. 20 ماهه شد.مبارکه مبارک نازنینم.            ایشالا 120 سالگیتو جشن بگیری. عسل مامان از حموم دراومدی و از اونجایی که با کلاه مشکل داری روسری سرت کردم تا شاید خوشت بیاد و دست نزنی که همینطورهم شد. قررررررررررررربونت برم من جیگر.     امین این ماه هم تواناییهات زیاد شدند. مثلا دیگه کاملا میتونی منظورتو بفهمونی البته نه با اشاره بلکه با صحبت کردن. عاشق کتاب نگاه کردنی. جوری که من تمام کارهامو رها میکنم و میشینم و عکسهای کتابها رو نگاه میکنیم.من اسمهاشونو میگم تو هم تکرار میکنی.خیلی باهوشی چون فقط کافیه دوبار بشنوی دیگه یادت نمیره و هرکس هم بپرسه این چیه...
29 ارديبهشت 1393

تولدت مبارک بابایی

سلام. مامانی.عزیزم امیدوارم وقتی داری این خاطرات رو میخونی شاداب و سرحال باشی و بدونی که عاشقتیم. بله مامان وبابات همچین زوجی هستند . هر دوتا اردیبهشتی هستند که زیباترین و بهشتی ترین ماه ساله.روز پنجشنبه 18 اردیبهشت تولد بابا هدایت بود. که شرمنده اش هستم چون نتونستم تولد خوبی براش بگیرم وهمه چی ساده و خودمونی بود.البته من ساده برگزار کردم تا اون هم راحت باشه چون 28 همین ماه هم تولد خودمه و نمیخوام زیاد تو زحمت بیافته.خخخخخخخخخخخ همسر خوبم روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است، تولدت مبارک مهربانترین. 150سال سایه ات رو سر من و فرزند ...
24 ارديبهشت 1393

خبر خبر

                                               مامان امین گواهینامه گرفت.                                                                              سلام مامانی. اومدم تا این خبر رو زودی بدم. قبلا وقتی میرفتم دانشگاه اصلا فرصت نکردم تا سراغ گواهینامه برم با اینکه همیشه دلم میخواست و راستش خجالت میکشیدم بگم گواهینامه ندارم و بع...
12 ارديبهشت 1393

امین مامان میتونه حرف بزنه........

جوووووووووون دلم  نفس مامان سلام بعد از یه تاخیر طولانی بالاخره موفق شدم به وبت برسم و از بزرگ شدنت بگم.راستش این روزها خوابت خیلی کم شده یا اصلا بهتره بگم به جز شبها دیگه روزها نمیخوابی و برای همینم یه لحظه هم نمیتونم سر کامپیوتر بشینم چون شما زودتر از من دست به کار میشی. مثلا چند روزی بود که موس رو خراب کرده بودی و حالا یه تازشو خریدیم. خیلی دوست دارم کارهای هر روزتو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بفهمی چه شیطونی بودی ولی واقعا نمیذاری .                اول از همه میخوام بگم که مامان و بابای منوکه قبلا مامانجون و باباجون صدا میکردی حالا دیگه آنا و آتا یادت دادیم آخه دایی محسن که از همون ا...
9 ارديبهشت 1393