روزهای 25 ماهگی گلم
امین آقا شکر خدا تولدتم به خوبی اما خیلی خودمونی برگزار شد.پسرم امسال نتونستم تولد بزرگی برات بگیرم اما بهت قول میدم یکی دو سال بعد یه تولد مفصل برات بگیریم. امسال روز تولدت حالت زیاد خوب نبود و سرما خورده بودی واصلا همکاری نکردی .برای همینم فرصت هیچ کاری بهم ندادی و همش بی قرار بودی. بعد از ظهر عمه هات و خاله حکیمه و آنا اومدند .با اینکه خیلی خودمونی بود اما حسابی خوش گذشت البته اگه حالت بهتر بود بیشتر هم خوش میگذشت.همشونم محبت کردند و وجه نقد تقدیمت کردند برای کادوی تولدت. با سپاس فراوان از همشون.
حالت که اصلا خوش نبود اجازه ندادی حتی لباسهاتو عوض کنم.وقتی میخواستم لباس خوشگلاتو تنت کنم چنان گریه ای به راه انداختی که دیگه پشیمون شدم و با همون لباسهای راحتی تولد گرفتیم.
تزیین مختصر خونه.......
کلاه خودتو با جیغ و داد انداختی زمین و کلاه بیچاره عطا جونم خراب کردی.
همونجا رو مبل داری نانای میکنی.
واما از تولد که بگذریم میخوام چند تا از شیرین زبونیاتو بگم. اونقده قشنگ حرف میزنی که هر جا میریم همه باهات حرف میزنن و اونقدر ازت سوال میپرسند که خودشون خسته میشند.
چند تا از لغات امین جون البته بیشترشون به ترکی...
کفشهام (باخلاریم) بلوز: بوزولوم جورابهام: دویابلام کوچیک: شیگیلی بزرگ:یشه بریم:دداخ
کتاب:شاب میگیم امین عشقت کیه زود میگی مامانی پمپ بنزین:گازلای عاشق پفک هستی و میگی من چی توش (چی توز) میخوام به موبایل میگی پسر خاله البته به ترکی چون چندتا فیلم شنا کردن پسر خاله حبیب و رسول تو موبایل نگاه کردی دیگه اسمشو گذاشتی پسر خاله و هی میگی پسر خاله رو بده به من.
به شیشه شیرت خیلی وابسته شدی و هیچیو تو لیوان نمیخوری. لیوان مخصوص بچه برات خریدم که عکس باب اسفنجی روشه که کارتونشو خیلی دوست داری اما بازهم دوستش نداری. همه چیزو میخوای بریزم تو شیشه ت. یه مدت بعد هم باید پروسه از شیشه گرفتنتو شروع کنیم.
وقتی جاییت درد میگیره زودی میای و میگی که بوسش کن.تا من بوسش نکنم آروم نمیشی.بعضی وقتها هم میگی صورتمو بوس بعد میگی چشمامو . بعد دستامو بعد گوشهامو و بالاخره همه جاتو باید بوس کنم.
روزهای یکشنبه و چهارشنبه با بابایی میرید باشگاه و به فوتبال دایی محسن و چند نفر از عموها نگاه میکنین که خیلی خوشت میاد و هر شب میخوای بریم به فوتبال نگاه کنیم. همین الان هم که دارم اینا رو مینویسم مدام ازم میخوای که با بابایی بریم فوتبال نگاه کنیم.بابایی میگه اونجا عموها رو تشویق میکنی و وقتی کسی میخوره زمین میگی (بالامدی) پاشو بدو.
این کتابهارو هم برات خریدم که مقوایی هستند و نمیتونی پاره شون کنی و خیلی دوستشون داری.
یه بسته مداد رنگی هم خریدیم که دفترو از اول تا آخر رنگ کردی. اسم رنگهارم بهت یاد میدم که هنوز زیاد علاقه نمیدی به یاد گرفتنشون.مدادهارم همیشه با دست چپ میگیری. فکر میکنم چپ دستی.
این کفشهای خوشگل هم برای پاییزت خریدیم که خودت میگی خیلی قشنگن.(چوخ قشحدیلر) شماره پاهات27 شدند که تو 4ماه دو شماره بزرگ شدند.
تموم کارتونهایی که دوست داری مثل برنارد. آهنگهای شبکه پویا و پرشین تون. تام و جری. تبلیغات ضبط کردم تو فلش. از صبح که بیدار میشی تا شب حدود 50 بار به همون کارتونهای تکراری تماشا میکنی و حسابی سرت گرم میشه. البته ما از دیدن تی وی محروم شدیم و دیگه هیچ فیلم و برنامه ای نگاه نمیکین حتی بابایی هم از دیدن فوتبال محروم شده و فقط امین آقا مشغول دیدن کارتنهای تکراریشه.
به بعضی از آهنگها خیلی علاقه داری مثل واویلا لیلی قیصر. وقتی سوار ماشین میشیم میگی بابا توپیلا(واویلا) رو باز کن برقصم. عوضش صدای قران هم خیلی دوست داری و از تی وی همیشه میخوای صدای قرآن خوندن بشنوی مخصوصا شبکه پویا که بچه ها قرآن میخونند.
13 مهر روز عید قربان.خونه حاجاقا(پدربزرگ مامانی)
طبق معمول دستت روی .....اونجاست.
داری عطسه میکنی.
قربون گریه نازت بشم جیگرممممممممممم
فدات شم نفسم