امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

بای بای پوشک

1393/8/2 18:13
نویسنده : مامان مهدیه
1,375 بازدید
اشتراک گذاری

         

 

آفرین پسر مامان...تشویقتشویقتشویقبوس   بالاخره بعد از تلاشهای فراوان مامان. امین جون یاد گرفت بگه (مامان من جیش دارم) 

                                                           

که ماجراهایی داشتیم بابت این پروسه سخت:

با اینکه از اول تابستون دیگه مای بی بی نمیگرفتمت یعنی بیشتر از 3 ماه ولی اخیرا دیگه تسلیم شده بودم و میخواستم دوباره  مای بی بی بگیرم تا 3 سالگی. آخه همه میگفتند هر چی دیرتر شروع کنی زودتر نتیجه میگیری و این همه حرص نمیخوری. هر کاری که فکرشو بکنی انجام دادم. بعضی وقتها که حوصله زیادی داشتم با مهربونی برخورد میکردم و با بوس کردن بهت میفهموندم که نباید هر جایی دلت خواست جیش کنی. راستش این مواقع هم به زور خودمو کنترل میکردم.چون فکرشو بکن روی فرش. مبل. صندلی و حتی سجاده نمازم راحت کارتو میکردیگریه.بعضی وقتها هم عصبانی میشدم که بعدش پشیمون میشدم. ببیشتر وقتها هم که دیگه نمیدونستم چیکار کنم با ترسوندن این کارو میکردم. مثلا از دایی علی خواستم وقتی جیش کردی عصبانی شد و با صدای بلند گفت که چرا این کارو کردی.که واقعا هم ترسیدی ولی کارساز نبود. حتی یه بار که آبا (مادربزرگ عزیزم)میخواست انسولین بزنه گفتی مامان نگاه کن آبا داره جیز میزنه و منم گفتم چون جیش کرده تو شلوارش داره جیز میزنه قه قهه  درسته کمی ترسیدی و به هر کس میرسیدی میگفتی آبا جیش کرد تو شلوارش و جیزش زدیم.خنده ولی این هم کارساز نبود. و در آخر یه روز که خونه مادربزرگم مهمون بودیم از محمدرضا کوچولو خواستم وقتی میخواد بره دستشویی با صدای بلند بگه مامان جیش دارم چون اون هر کاری میکنه تو هم زود همون کارو میکنی. چند روز بعد که مثل هر روز هر 15 دقیقه میبردمت دستشویی یه بار قبل از اینکه من ببرمت خودت گفتی که جیش داری. از خوشحالی اینقده بغلت کردم وبوست کردم و برات دست زدم که کم مونده بود یادم بره ببرمت دستشویی. زود به مامانم که اون هم خیلی برای این کار زحمت کشیده بود زنگ زدم و خبر دادم.دیگه این شد که از 25 ماهگی کامل با مای بی بی خداحافظی کردیم.هر بار که این جمله رو میگی اینقدرخوشحال میشم که از قیافم معلومه و خنده دارمیشم.آخرین پوشکی که برات استفاده میکردیم مولفیکس شماره 5 بود.

این هم بگم که الان یه مشکل دیگه دارم اونم پی پی کردنته. امیدوارم این مشکل هم به زودی حل بشه تا کامل راحت بشیم.    

خیلی دوست داریم عزیزم

 

 

 

بقیه عکسهای خوشگلت تو ادامه مطلب یادت نره

روز جمعه 2 آبان 93 باغ دایی ابراهیم کنار گلها.اصلا دوست نداری ازت عکس بگیرم وقتی میگم امین نگاه کن اینطوری روتو برمیگردونی

 

 

 

سر ناهار این گربه اومد کنارمون. دیگه لب به غذا نزدی و ازمون خواستی تا غذا بدیم ببری برا بیشی

 

 

 

 

نشستنشو نگاااااااااااخنده

 

میگم امین  بیشی صورتشو چجوری میکنه......

 

چند روز پیش عطا جون اومده بود خونمون بعداز اینکه بازی کردید و خسته شدین دفتر و مدادهاتو یا به زبون امین (تحبر میات)  آوردم و نقاشی کشیدین.

 پسر چپ دستم.      لاکهاشونو نگاه کن عینک

 

 

پسندها (6)

نظرات (6)

مامان رهام
4 آبان 93 13:50
مامان امین جون چرا لینکمون نمیکنید پس؟ اصلا هم بهمون سر نزدیدا ماکه به خاطر امین کوچولو تندتند میایم دیدنتون .خوشحال میشیم به دیدن مام بیاید
مامان مهدیه
پاسخ
ببخشید عزیزم.چشم حتما بهتون سر میزنیم.
مامان ساناز
4 آبان 93 14:48
آفرین گل پسر... مهدیه جون موفقیت در این کار لایک داره خسته نباشی
مامان مهدی کوچولو
7 آبان 93 14:35
افرین به تو پسر گل که با این قضیه خوب کنار اومدی مامانی راحت شدی من خیلی نگران از پوشک گرفتن مهدی هستم
مامان سعیده
7 آبان 93 14:41
آفرین و صد آفرین امین جون دیگه واسه خودت مردی شدی
مامان کوروش
26 آبان 93 16:11
سلام . حالتون چطوره؟ چه عکس های قشنگی شادباشید
علی سان و ناهید
20 آذر 93 11:59
افرین به امین جووووووون که پسر بزرگی شدهمرد کوچولوی مامان و باباش