امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

دومین رمضان در کنار پسر گلم

1393/4/13 13:40
نویسنده : مامان مهدیه
797 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااام . عسلم امسال هم ماه رمضون کنارم هستی و با بودنت  سختی روزه داری در این روزهای خیلی طولانی اصلا اذیتم نمیکنه.

خدایا بابت نفس دوباره ای که بهم بخشیدی و کوچولویی که با آمدنش احساس میکنم دوباره متولد شده ام و زندگی جدیدی آغاز کرده ام اگر هزاران هزار بار تشکر کنم باز هم کم است.

و اما سالگرد وبلاگمون شد و من هم خیلی خوشحالم که یک سال تونستم کارها و پیشرفتها و خاطراتتو ثبت کنم.امیدوارم بتونم تا وقتی بزرگ شدی اینکارو ادامه بدم.

مامانی امسال دومین سالی که باهم روزهای بلند ماه رمضونو سپری میکنیم.و از اینکه صبح تا شب مشغول شیطنت ها و شیرین کاریهات هستیم تشنگی و گرسنگی زیاد اذیتمون نمیکنه.امسال هم که مثل سالهای قبل رمضان افتاده تابستان و من هم که تو این فصل سرم خیلی شلوغه و تدریسم فشرده ست.یه روز در میان تقریبا از صبح تا عصر آموزشگاه هستم.و شما هم تو خونه آنا بازی و گردش و تفریح.......البته بگم بیشتر وقتها خونه خاله هم میری.

وحالا میخوام از یه اتفاق خیلی بد بگم که روز چهارم رمضان هممونو ترسوند و .......

بعداز افطار که خونه آنا بودیم . آتا میخواست بره بیرون و شما هم که طبق معمول گریه میکردی که منم ببر.تا اینکه آتا گفت اشکالی نداره اول میخوام برم دستشویی . بیا بریم وایستا راهرو تا من کارمو انجام بدمخندونک و بعدش بریم بیرون. از اونجایی خونشون پله زیاد داره.آتا در راهروی دستشویی رو قفل کرد تا نتونی به سمت پله ها بری و رفت دستشویی و پشت سرش هم شما در دستشویی رو قفل کردی و نمیتونی بازش کنی وهر دوتون موندین داخل. آتا دستشویی و توهم توی راهرو. من و انا هم که از هیچی خبر نداشتیم و مشغول صحبت بودیم که یه لحظه شنیدیم صدای کوبیدن در میاد بدو بدو خودمونو رسوندیم و موندیم چیکار کنیم من که میخواستم گریه کنم از نگرانی آخه هیچ کاری از دستمون برنمیومد.از پشت در هر چقدر بهت گفتیم تا آروم در دستشویی رو باز آتا بیاد بیرون از ترست فقط گریه میکردی و نمیدونستی چیکار کنی. خدایا چیکار باید میکردیم. تنها چاره اش این بود که اتا شیشه رو بشکنه ولی آخه امین پشت در بود و راهرو هم باریک. خیلی خطرناک بود ممکن بود شیشه ها بریزند سر امین.امین هم از ترس و گریه داشت از حال میرفت. ولی هیچ کاری غیر از شکستن شیشه چاره کار نبود. بالاخره اتا شیشه رو شکست و خدارو شکر اتفاق خیلی بدی نیافتاد و امینم سالم بود. ولی پدرم دستش برید و 4 تا بخیه خورد.

واقعا خدای مهربونی داریم که اینقدر همیشه هوامونو داره و موظب امینمه. خدایا اگه یه تکه از شیشه میافتاد رو سر و بدن پسرم چیکار باید میکردم.      الهی خیلی دوست دارم 

پسندها (7)

نظرات (8)

مامان سعیده
13 تیر 93 15:01
نماز و روزه تون قبولخدا رو شکر که به خیر گذشته
زهرا
14 تیر 93 0:32
سلام.رمضان مبارک...خدارو شکر چیزی نشد.با اجازه لینکتون کردم.
مامان علی(نازی)
17 تیر 93 1:48
سلام عزیزم نماز و روزه هاتون قبول
مامان الی(الهام)
17 تیر 93 9:16
واای خدای من.......انگار این امین بلا خیلی مشتاق قفل کردنه روز تولدشم که مامانشو زندانث کرده بود..... خدا آتا رو واستون نگه داره.....چقدر استرس کشیده طفلی
مامان ناهید و علی سان
19 تیر 93 18:12
سلام این کوچولو جقد شلوغهبه جای شما من استرس پیدا کردم نماز و روزه هاتون قبول حق
آزاده
25 تیر 93 20:25
طاعات شما قبول باشه. خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیفتاده . مواظب باشید مامان جون
شیما مامان شاهین کوچولو
25 تیر 93 23:35
نماز روزه هاتون قبول باشه مامانی ایشاله اون روز برسه که امین جونم بزرگ شه و بتونه واسه خودش روزه بگیره
آزاده
5 مرداد 93 9:36
سلام مامان مهربون. حالتون چطوره ؟ گل پسرمون خوبه ؟
مامان مهدیه
پاسخ
سلام آزاده جون. ممنون از احوال پرسیت. خوبیم شکر خدا. کوروش گلمو ببوس.