این روزهای امین جون
سلام عشقم. جونم .نفسم عمرم.
اول از همه بابت اینکه خیلی دیر به وبت میرسم معذرت میخوام چون راستش بعضا عذاب وجدان میگیرم که چرا نمیتونم لحظه لحظه شیرین کاریها و بازیهای قشنگتو ثبت کنم اما چه کنم که نمیرسم.
امین جون دیگه به راحتی میتونی یه جمله دو وحتی سه کلمه ای درست کنی. مثل بابا رفت. آتا اومد.بریم بیرون که از صبح تا شب 100 بار تکرار میکنی. ناندی(روشن شد. سوخت)
وقتی چیزی ازم میخوای چند بار صدام میکنی اگه جواب ندم با صدای بلند میگی عشقیم........فدات بشم مممممن. من هم عمدا بار اول جوابتو نمیدم تا اینطوری صدام کنی.
صبح که ساعت 10 از خواب بیدار میشی تا شب بیشتر از 20 شیشه شیر آب و شیر و به قول خودت شونانه میخوری. البته به جای نوشابه شربت گل میدم که ضرر هم نداشته باشه و تو هم خیلی دوستش داری.
به تنقلات خیلی علاقه داری مثلا کاغذ پفک رو که از دور میبینی جیغ میزنی که قاقاقاقا. ولی هیچ وقت بیشتر از 4 5 تا نمیدم. آخه غذا که هیچی نمیخوری و همش با نوشیدنی و این چیزهای بیفایده خودتو سیر میکنی که فکر میکنم این کم اشتهاییت به خاطر گرمای شدید. چند روز پیش هوای تبریز به 41 درجه رسیده بود.
یه کاری که این روزها انجام میدی و راستش زیاد خوشم نمیاد اینه که به هر بچه ای و حتی بعضا بزرگتری میرسی زود میزنیش (سیلی و لگد).البته اینطوری ابراز محبت میکنینمیدونم چیکار کنم که اینکارو ترک کنی.آخه عصبانیت که جواب نمیده با نرمش شاید تونستم یه کاری بکنم.
عاشق آب بازی هستی و تو خونه آناجون همش تو حیاط هستی و یکی دو ساعتی بی هیچ سرو صدایی با یه ذره آبی که از شیلنگ میاد بازی میکنی و سرت گرم میشه.
فعلا همینها یادم مامانی. دوباره میام و بقیه کارهاتو تعریف کنم.
حیاط خونه آتا
بووووووووووووووووووووووووووس