این روزهای عسلم
این روزها عسلم هر روز شیرینتر از روز قبل میشه و تقرببا هر روز کار جدیدی یاد میگیره. بدون اینکه کسی بهش یاد بده.مثلا داره بوس کردنو تمرین میکنه و هی میاد بغلم تا بوسم کنه البته فقط مامانی میفهمه که که داره بوس میکنه چون به هر کاری شبیه الا بوس کردن.
یا بعضی وقتها دهنتو الکی باز میکنی یعنی داری میخندی وای که چه شیطونی شدی و داری کلکمون مبزنی
.انگشتهاتم که انگار خیلی خوشمزه اند.چون هر وقت نگات میکنیم دهنتند.
به به چه انگشتای خوشمزه ای دارم من!!!!!!مامانی این بالشها رو بردار تا راحت تر با این اسباب بازی بزرگ بازی کنم ....
از دست شیطونک مگه میشه تلوزیون نگاه کرد. انگشتش همیشه روی دکمه روشن خاموشه.وقتی میگیم دستتو بکش این شکلی میشی
دیروز مامانی هوس لاک زدن کرده بود و برداشت انگشتهای پاتو لاک زد و مثل دختر خانمها شدی گل پسرم.چون انگشتهای دستت دائم دهنت هستند فقط دوتاشو لاک زدم.
هفته قبل برای اولین بار با بابایی رفتین آرایشگاه مردونه. بابایی میگفت آرایشگاه رو گذاشته بودی رو سرت و با کمک چند نفر که اونجا بودند به زور تونستن با قیچی کوتاه کنن با ماشین اصلا اجازه ندادی. حالا اینقدر خوردنی شدی که نگو جیگرم.
با شلوار هم که اصلا راه نمیای البته تو خونه.
دیروز گذاشتمت تو چادرتو اسباب بازیهاتم ریختم توش حدود نیم ساعتی از جات تکون نمیخوردی و خیلی اون تو رو دوست داری. الان هم که وسط اتاق و هر وقت دلت میخواد خودت میری داخلش و بازی میکنی.
خدارو شکر که روز شنبه مامانجون و باباجون هم از مسافرت برگشتند و دل مامانی باز شد. سوغاتی هم که اسباب بازی تا دلت بخواد و کفش هایی که صدا میدن و خیییییلی خوشت میاد.اما مامانجون میخواد از همینجابرات لباس بخره چون میگه کربلا اصلا لباس مناسب و زیبا نداره.خیلی شرمندمون کردن . خدا سایشونو از سرمون دور نکنه.