روزهای پایانی سال1393
عشقم عمرم جیگرم نفسم عسلم سلاااااااااااااااااااااام
پسرم منو ببخش که 3 ماهه ازم خبری نیست و به وبت نرسیدم. خدا بگم چیکار کنه این برنامه هایی که رو گوشیها نصب میکنیم و شدیدا اعتیاد آورند و منم حدود دو سه ماهیه معتاد اینها شده بودم. تانگو و وایبر...
تو این مدت همش عذاب وجدان داشتم ولی دیگه اومدم.
اول از همه میخوام خبر بدم که نی نی رعناو دختر دایی خودم در 28 بهمن به دنیا اومد. یه دختر خوشگل و ناز و تپل و خوردنی و جیگر. اسمش هم پرنیاس. خییییییلی دوستش داریم البته شما یکم حسودی میکنی که من و آنا حق نداریم زیاد بغلش کنیم.
دختر دایی نازم. چند ساعت بعد از تولد توی بیمارستان. قدمش پر خیر و برکت باشه ایشالا..
پرنیا جون در 10 روزگی
عشقم الان که دارم مینویسم دقیقا 2سال و 5 ماه و 15 روزته.
نشستی کنارم داری با موبایلم انگری بردز بازی میکنی. خدا رو شکر از شلوغیات خیلی کم شده و کنجکاویات و سوالاتت بیشتر و بیشتر..در مورد همه چی سوال میکنی. خودشم نه 1 بار نه2 بار بعضیاشو هر روز تکرار میکنی.مثلا بابایی که هرصبح و عصر میخواد بره مغازه باید اول جوابهای تورو بده. اول میپرسی بابا کجامیری؟بعد میپرسی میری اونجا چیکار کنی؟بعد میگی برام یه شکلات یه تی توز (پفک) و.......بخر.و سوالهات خیلی زیادن که البته از همشون خوشمون میاد و عاشق خودت و سوالاتیم.دوباره زودی میام با عکسها و خبرهای تازه...
چند تا عکس از چند وقت پیش تو گوشیم مونده بودن که نذاشته بودم. اول میخوام اونهارو بذارم. که مال 8-9 ماه پیش هستند.
غذاخوری برکه
دایی محسن
جشن تولد 3 سالگی پسر عمه عطا
این عکسو 1 هفته قبل با لباسهای جدیدت گرفتم.قربون قد و بالات عسلم.