امین بهلولیامین بهلولی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

بیردانام BIRDANAM

تولدت مبارک بابایی

سلام. مامانی.عزیزم امیدوارم وقتی داری این خاطرات رو میخونی شاداب و سرحال باشی و بدونی که عاشقتیم. بله مامان وبابات همچین زوجی هستند . هر دوتا اردیبهشتی هستند که زیباترین و بهشتی ترین ماه ساله.روز پنجشنبه 18 اردیبهشت تولد بابا هدایت بود. که شرمنده اش هستم چون نتونستم تولد خوبی براش بگیرم وهمه چی ساده و خودمونی بود.البته من ساده برگزار کردم تا اون هم راحت باشه چون 28 همین ماه هم تولد خودمه و نمیخوام زیاد تو زحمت بیافته.خخخخخخخخخخخ همسر خوبم روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است، تولدت مبارک مهربانترین. 150سال سایه ات رو سر من و فرزند ...
24 ارديبهشت 1393

خبر خبر

                                               مامان امین گواهینامه گرفت.                                                                              سلام مامانی. اومدم تا این خبر رو زودی بدم. قبلا وقتی میرفتم دانشگاه اصلا فرصت نکردم تا سراغ گواهینامه برم با اینکه همیشه دلم میخواست و راستش خجالت میکشیدم بگم گواهینامه ندارم و بع...
12 ارديبهشت 1393

امین مامان میتونه حرف بزنه........

جوووووووووون دلم  نفس مامان سلام بعد از یه تاخیر طولانی بالاخره موفق شدم به وبت برسم و از بزرگ شدنت بگم.راستش این روزها خوابت خیلی کم شده یا اصلا بهتره بگم به جز شبها دیگه روزها نمیخوابی و برای همینم یه لحظه هم نمیتونم سر کامپیوتر بشینم چون شما زودتر از من دست به کار میشی. مثلا چند روزی بود که موس رو خراب کرده بودی و حالا یه تازشو خریدیم. خیلی دوست دارم کارهای هر روزتو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بفهمی چه شیطونی بودی ولی واقعا نمیذاری .                اول از همه میخوام بگم که مامان و بابای منوکه قبلا مامانجون و باباجون صدا میکردی حالا دیگه آنا و آتا یادت دادیم آخه دایی محسن که از همون ا...
9 ارديبهشت 1393

سیزده بدر همراه با شب شهادت حضرت زهرا(س)

                      ما زنده به لطف و رحمت زهراییم      مامور برای خدمت زهراییم          روزی که تمام خلق حیران هستند     ما منتظر شفاعت زهراییم                                                     یا زهرا(س) عزیز مامان سلام. خوبی قربونت بر...
14 فروردين 1393

نوروز 93 مباررررررک

                                                                بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان                                       شکوفه باران باد. ...
8 فروردين 1393

اتفاقات دو هفته قبل

         سلام مامانی.عزیز دلم بعداز کمی تاخیر اومدم تا کارهایی رو که تو چند روز گذشته انجام دادیم برات تعریف کنیم.اول از همه میخوام یه خبر خوب بدم که خدارو شکر حال پدربزرگم خیلی خوب شده و دیگه کم کم میتونه مایعات استفاده کنه و روز به روز حالشون بهتر میشه و دکترشون هم گفته که عملشون خیلی خوب بود و اصلا نیازی به شیمی درمانی و کارهای دیگه نیست و  وقتی میبینیم ایشون حالشون خوبه و خنده رو لبهاشونه واقعا خوشحال میشیم. بعدهم اینکه باباجون که عیدو کربلا بود فردا برمیگرده و عمه راحله و شوهرش و دخترش پریماه جون فردا عازم مکه هستند و خاله حکیمه اینا هم که عیدو مشهد بودن...
7 فروردين 1393

روزهای غم انگیز آخر سال

سلام مامانی. این آخرین روزهای سال 92 رو اصلا دوست ندارم.چون پدر بزرگم (حاجاقا)مریض شده و رو تخت بیمارستانه.از اونجایی که واقعا مهربون هستند وبیماریشون خیلی یهویی شد این روزها حال همه فامیل گرفته است مخصوصا حال مامانجون و خاله جون. اگه از بیماریش بگم میفهمی چقدر بیماری سخت و ناآشناست.حدود 1 ماه پیش میگفتند دندون مصنوعیم زبونم رو زخم کرده و یه چند وقتی که استفاده نکنم خوب میشم. اما همینطور که اصلا از دندون مصنوعی استفاده نمیکردند زبونشون بدتر میشد. تا اینکه 20روز قبل از زبونشون با چه سختی نمونه برداری (بیوپسی)کردند و 3روز پیش که جوابو دادند مشخص شد که سرطان دارند و باید خیلی زود جراحی بشن.هممون از این خبر یه چند ساعتی نمیتونستیم یه کلمه حرف ب...
26 اسفند 1392

تولد 3سالگی دختر عمه ثنا

    ر وز پنجشنبه 8 اسفند تولد ثنا جون دختر عمه مامانی بود. که یه جشن تقریبا خودمونی گرفته بودند که البته خیلی خوش گذشت بهمون مخصوصا شما. چون ماشالا هر چقدر دلت بخواد بچه بود بزرگ و کوچیک. مونده بودی با کدوم یکی بدو بدو کنی. ثنا جون یا به زبون امین حنا پرنسس کوچولو امیدوارم سراسر زندگیت جشن و شادی باشه و 120سال عمر کنی. امین جونم از بس حواست پیش بچه ها بود یدونه عکس خوشگل نتونستم ازت بگیرم. نگاه کن...................... ثنا جون و مهنا جون.........دختر عمه های مامانی ...
17 اسفند 1392

مدلهای خوابیدن امینم

         ا مین جونم اینقدر این روزها باهات مشغولم که دیگه نمیرسم به وبت برسم و به دوستان سر بزنم. وقتی هم فرصت میکنم شما اجازه دست زدن به موس و کیبردو بهم نمیدی.وقتی هم خوابی انقدر کار میریزه سرم که تامیام کارامو تموم کنم بیدار شدی و بازیگوشیها شروع شده. ابن روزها هم که با کلاسهای گواهینامه رفتنم دیگه وقت سر خاروندن ندارم. چون صبحها میرم کلاس راننگی و عصرها هم کلاس تدریسم. برای همین هم شما بیشتر وقتت رو تو خونه مامانجون هستی و حسسسسسسسابی خوش میگذرونی چون اونجا همگی تابع امین آقا هستند و هر چی بخواد زودی فراهم میشه وحالا مدلهای خنده دار لالا کردن نمکدونم. ا صلا روی تخت خوابیدن ...
2 اسفند 1392